گذري بر گذشته استاد معين در شهر نجف آباد استان اصفهان به دنيا آمد. نام درست ايشان نصرالله معين نجف آبادي است. استاد معين در يك خانواده كاملا مذهبي به دنيا آمده است. يازده برادر و خواهر هستند كه نام چهار برادر عبارتند از: صيف الله(شايد فتح الله)، نصرالله( استاد معين )، مرتضي و نام برادر چهارم كه متاسفانه براي ما مشخص نيست. استاد معين فرزند هفتم اين خانواده مي باشد و خانم اشرف فرزند آخر اين خانواده و خواهر استاد معين به همراه ايشان زندگي مي كنند. اصفهان معين، اصفهان، زادگاه زيباي خود را بسيار دوست داشت و با اينكه در زمان معين مكان تجمع هنرمندان در پايتخت كشور يعني تهران بود معين در اصفهان ماند و در هتل شاه عباس اصفهان به اجراي برنامه پرداخت و اصفهان را ترك نكرد. تمام عشق و علاقه معين پس از خانواده اش در اصفهان پايان مي پذيرد. او اصفهان را بسيار دوست دارد و هنوز هم دلش مي خواهد به اصفهان برگردد.
پدر استاد معين متاسفانه فوت كرده اند –روحشان شاد- و استاد معين با مادر خود زندگي مي كنند. استاد معين در گذشته به همراه پدر خود در شغل قالي فروشي فعاليت داشته است و در كنار اين حرفه افتخار مداحي اهل بيت را نيز داشته اند.
آغاز رسمي فعاليت هنري
فعاليت هنري استاد معين به طور رسمي پس از انتشار ترانه يكي را دوست مي دارم شروع شد. اين ترانه در ايران و در زماني منتشر شد كه حكومت مركزي ايران جمهوري اسلامي ايران بود. اما پس از آن ديگر مجالي براي صداي قلب هاي شكسته نبود و استاد معين ايران سرزمين مادري خود را ترك كرد. استاد معين پس از اينكه ترانه يكي را دوست مي دارم را در ايران منتشر كرد كشور را ترك كرد؛ و اين وداع تلخ استاد معين بود باوطن عزيزش ايران كه خود در ترانه ي ايران عشق فراوانش را به سرزمين آريا نشان مي دهد.
ادامه مطلب...
به نظر شما كدام يك از اين زوج (به اصطلاح)بيشتر به هم ميان؟
)زن و شوهر خوشبخت شماره يك
2)زن و شوهر خوشبخت شماره دو
3)زن و شوهر خوشبخت شماره سه
4)زن وشوهر خوشبخت شماره چهار
مدت زیادی از زمان ازدواجشان میگذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیبهای خاص خودش را داشت.
یک روز زن که از ساعتهای زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده میدید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمیدر دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان میشود را بنویسید و در مورد آنها بحث و تبادل نظر کنند.
زن که گلههای بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.
مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…
اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود: ”دوستت دارم عزیزم”
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . .
با من بمان ای روشنی بخش شبهای تارم..........
بامن بمان ای هستی بخش زندگیم......... با من بمان و مروارید اشک را از گونه های تبدارم پاک کن........ با من بمان تا تمام قصه های عشقم را در شبهای دراز یلدا با تو بگویم....... با من بمان تا به تو نشان دهم چقدر نیازمند تو هستم...... با من بمان تا به تو بگویم در نبودت چه اشکها که نریخته ام......... با من بمان تا عاشقانه احساسم و عشق پاکم را به تو نشان دهم..... با من بمان تا هستی برایمان سرود جاودانه بودن سر دهد... با من بمان تا من شریک دلتنگیها و غربت چشمهایت شوم..... با من بمان تا عشقم را با نگاه در آسمان چشمان تو بکارم و به تو هدیه دهم....... با من بمان تا ستاره........... تا امید.............. تا ماه ........... با من بمان تا هر دو بروی بال خیال پرواز به روی ابرها برویم .......... با من بمان تا سبد سبد گلهای سرخ و یاس و رازقی را به دستان تو نثار کنم... با من بمان تا نشان دهیم عشق ناب و خالص را با فاصله کاری نیست.......... " با من بمان من با تو می مانم تا ابدیت"
کاش هفت ساله بودم
روی نیمکت چوبی می نشستم
مداد سوسماری در دست
باصدای تو دیکته می نوشتم
تو می گفتی بنویس دلتنگی
من آن را اشتباه می نگاشتم
اخمی بر چهره می نشاندی و من
به جبران
دلتنگی را هزار بار می نوشتم!
دختر ِ ماه ِ آبان ، غزل تر از ترانه
وسوسه ی یه سیبی ، شیرین و عاشقانه
لبات ِ انار ِ بوسه ، چشات یه کهشکونه
مخمل ِ ناز ِ دستات ، ململ ِ آسمونه
طعم ِ قشنگ ِ بوسه ، عطر ِ نجیب ِ آغوش
منو دوباره حس کن ، نذار بشم فراموش
گیراتره نگاهت ، از پونه های وحشی
جسارت ِ چشامُ ، می خوام بهم ببخشی
دختر ِ ماه ِ آبان ، یه بوسه مهمونم کن
فقط تو با یه چشمک ، ستاره بارونم کن
بذار که قطره قطره ، سر بکشم لباتُ
این شبا بی ستاره ست ، ازم نگیر چشاتُ
شیطون و پر هیاهو ، چشات چشای آهو
پیش تو کم میارم ، پری شهر جادو
می خوای نشون بدی که ، سردی و سخت و لجباز
با همه ی غرورت ، من که دوست دارم باز
فقط میخوام که یکبار ، باور کنی دلم رُ
آخه من از تو دارم ، خوابای خوشگلم رُ
دختر ِ ماه ِ آبان ، قشنگ روزگاری
تو دست ِ رزد ِ پاییز ، جوونه ی بهاری
تقدیم به شادی عزیزم...
صفحه قبل 1 صفحه بعد